درآمد
يك دهه خدمت در منزل شهيد آیت الله صدوقي، امكان آشنایي نزديك با روحيات و سلوك مردمي ايشان را براي خادم ايشان فراهم آورده است. اعتماد صد در صد به اين خادم وفادار در همه امور به ويژه امور مالي، نهايت درايت شهيد را در واگذاري امور به دست مردم و مديريت شگفت ايشان را نشان مي دهد. بي ترديد كسي كه شاهد لحظات ناب زندگي شهيد آیت الله صدوقي بوده، از وي نكات بديعي را واگويه مي كند، از همين روي اين گفتگو در اوج سادگي و دلنشيني است.
شروع آشنائي شما با آيت الله صدوقي از كجا بود؟
آيت الله صدوقي براي منزل يك نفر را مي خواستند كه آقاي حاج سيد كاظم رضوي كه با ايشان سابقه آشنائي داشتند و همين طور شيخ عباس هدايتي كه هم درس آيت الله صدوقي بودند. مرا به ايشان معرفي كردند و خلاصه مطلب اينكه از سال 1392 هجري قمري تا كنون، 37 سال است كه بنده در منزل آيت الله صدوقي مشغول خدمت هستم.
بنابراين آغاز خدمت شما در منزل آيت الله صدوقي، سال ها بعد از آمدن ايشان به يزد بوده است.
بله، آيت الله صدوقي خيلي وقت پيش به يزد آمده بودند. سابقه خدمت بنده در منزل ايشان حدود 37 سال قمري است. ده سال در خدمت ايشان بودم و ماه مبارك امسال 27 سال است كه ايشان به شهادت رسيده اند؛ به اين ترتيب افتخار خدمت در بيت سومين شهيد محراب نصيب من شده بود.
يكي از خصوصيات ويژه آيت الله صدوقي مهمان نوازي ايشان بوده است. درباره كساني كه به منزل ايشان مي آمدند و چگونگي پذيرائي آيت الله صدوقي از آنها كمي توضيح بدهيد.
آيت الله صدوقي با همه روابط حسنه داشتند. بنابراين افراد وقت و بي وقت براي ملاقات خدمت ايشان مي رسيدند و اگر كاري داشتند آيت الله صدوقي براي آنها انجام مي دادند و اگر كسي نيمه شب به منزل ايشان مي آمد، آيت الله صدوقي مي گفتند، حتماً كار مهمي داشته كه اين وقت شب آمده است. در مورد طلاب علوم ديني هم اگر مي ديدند طلبه اي واقعاً مشتاق و علاقمند به درس است و براي درس زحمت مي كشد، هركاري از دستشان بر مي آمد براي او انجام مي دادند. يكي از خاطراتي كه درباره مهمان هائي كه به منزل آيت الله صدوقي مي آمدند به خاطرم مانده، اين است كه در اوايل پيروزي انقلاب، سردار بابائي با چند تن از دوستانشان به منزل آيت الله صدوقي آمدند و به ايشان گفتند: «چند نفر از دوستان ما در نيروي هوائي در مضيقه هستند و حتي يكي دو نفر از آنها قصد خودكشي داشتند.» آيت الله صدوقي گفتند: «چرا مي خواهند اين كار را بكنند؟ ماهي چقدر به آنها بدهيم كه اين كار را نكنند؟» ايشان با خنده اين مطلب را گفتند. سردار بابائي هم به آيت الله صدوقي گفتند: «اگر ماهي سي هزار تومان به آنها بدهيد اين كار را نمي كنند.» ايشان هم گفتند: «از فردا همگي اينجا بيائيد و ماهي سي هزار تومان از رجب علي كريمي (منظورشان بنده حقير بودم) بگيريد. هر وقت هم آمديد و من نبودم رجب علي اين پول را به شما خواهد داد.» آيت الله صدوقي اموال و بده بستان ها را به من سپرده بودند و مي گفتند به چه كساني بايد پول بدهم. هر وقت سردار بابائي مي آمدند، آيت الله صدوقي بدون آنكه چيزي بنويسند، مبلغي را به من مي دادند و مي گفتند كه آن را به بابائي بده. قيافه سردار بابائي خيلي عجيب بود. ايشان به قدري مظلوم و افتاده بودند كه هركس ايشان را مي ديد حتي فكر نمي كرد كه بلد باشد دوچرخه سوار شود، چه برسد به اينكه در نيروي هوائي باشد. قبل از شهادت ايشان، بنده خوابي ديدم كه براي خودم هم عجيب بود. خواب ديدم كه آقاي كرمانشاهي، دائي آقاي شيخ محمدعلي گفتند كه مهمان عزيزي بر آيت الله صدوقي وارد مي شود كه اين مهمان همان سردار بابائي بود. آخرين حرفي هم كه قبل از شهادتشان زده بودند اين بود كه درخت ها را تماشا كنيد، مثل درخت هاي بهشت اند.
آيت الله صدوقي در منزل چقدر پول نگه مي داشتند و اين پول ها را از كجا مي آوردند و چگونه خرج مي كردند؟
چون آيت الله صدوقي مورد اعتماد همه بودند، كساني كه بدهكاري وجوهات داشتند، براي كارهاي خير، كمك به زلزله زدگان و براي كمك به جبهه ها، علاوه بر استان يزد از جاهاي ديگر هم مي آمدند و به ايشان مبالغي مي دادند. آيت الله صدوقي كلامشان طوري بود كه وقتي مي گفتند اين مقدار براي كمك نياز داريم، از بركت نفسشان از همه جا كمك مي رسيد.
آيا هزينه كردن هاي ايشان همواره شفاهي بود؟
آيت الله صدوقي براي خودشان حساب و كتاب داشتند، اما مبلغي كه به من مي دادند مثلاً مي گفتند، رجب علي 100 تومان به فلاني بده، 200 تومان به فلاني بده. علاوه بر اين حافظه فوق العاده اي داشتند و مي دانستند كه به چه كسي چه مبلغي داده اند. يكي از خاطرات من درباره سردار شهيد صياد شيرازي است. ايشان با 400 نفر به مناطقي از كردستان براي قلع و قمع منافقين و ضد انقلابيو رفته بودند. سردار آنها را در منطقه پياده كرده و گفته بودند كه سر شما كه به دستتان است، اين گوي و اين هم ميدان. آنها پيروز شده بودند و ابوالحسن بني صدر هم كه خيلي مخالف بود، درجه سردار صياد شيرازي را از ايشان گرفته بود. آيت الله صدوقي اين خبر را به امام رساندند. وقتي خبر پيروزي و همچنين گرفتن درجه شهيد صياد شيرازي به امام رسيد، امام به ايشان درجه تشويقي دادند. شهيد صياد ناراحت بودند و مي گفتند افسوس كه خيلي دير با آيت الله صدوقي آشنا شدم. دوست داشتم خدمتشان مي بودم. ايشان قبل از آنكه به زاهدان و مشهد بروند خدمت آيت الله صدوقي آمدند و با ايشان صحبت كردند. هر وقت در جبهه مي خواستند عملياتي را آغاز كنند، با منزل آيت الله صدوقي تماس مي گرفتند و مي گفتند، ما فقط به دعا نياز داريم. هر رمزي هم كه مي گفتند، آيت الله صدوقي آنها را تشويق مي كردند و سخنان آيت الله صدوقي براي آنها مؤثر و آرامش بخش بود.
شهيد صدوقي قبل از انقلاب و سال هائي كه شما در منزل ايشان بوديد تا پيروزي انقلاب تأثير زيادي بر مديريت مأمورين شاه گذاشته و توانسته بودند آنها را اداره كنند. آيا مسئولان شاه رفت و آمدي به دفتر ايشان داشتند؟
بعضي ها كه مسئوليت اجرائي نداشتند، به دفتر ايشان رفت و آمد مي كردند و آنها هم عهده دار مسئوليت بودند، با آيت الله صدوقي آشنائي داشتند. مخصوصاً به ياد دارم كه قبل از آمدن بنده، آيت الله صدوقي براي حج اقدام كرده بودند. زماني كه من در منزل ايشان بودم، مقدمات سفرشان فراهم شد، ولي آنها گفته بودند بايد تعهد بدهيد. آيت الله صدوقي همان جا دور اين مسئله را خط كشيدند و گفتند: «من به اين صورت به حج نمي روم. من هرگز تعهد نمي دهم.»
آيت الله صدوقي چه روالي براي نماز شب داشتند؟
نماز شب ايشان هيچ گاه ترك نمي شد. حتي در اوج خستگي هم هر وقت مي خوابيدند به موقع بلند مي شدند، حتي اگر مجبور بودند يك ساعت بخوابند. زماني هم كه خيلي خسته بودند، مي گفتند رجب علي مرا صدا بزن. البته اين مورد خيلي كم پيش مي آمد. مرتبا ايشان را تهديد مي كردند و به ايشان خبر مي دادند و برايشان نقشه مي كشيدند، چون خوب مي دانستند بعد از امام آيت الله صدوقي حرف اول را مي زنند، به همين دليل جرئت نمي كردند و از ايشان حساب مي بردند.
برخي از اسناد ساواك حاكي از اين است كه شهرباني يا ديگران، به خصوص بعد از كشتار فروردين 57 با آيت الله صدوقي تماس تلفني داشته اند و اينكه بعد از ماجراي فروردين 57 آيت الله صدوقي با رئيس شهرباني برخورد تندي داشتند. در اين مورد حضور ذهن داريد؟
خير، چون ايشان طوري با آنها صحبت مي كردند كه به قول ما يزدي ها حتي خود محمدرضا شاه هم از ايشان حساب مي برد. در واقع كسي كه از خدا بترسد از هيچ كس نمي ترسد و اگر از خدا نترسي از همه خواهي ترسيد.
از ارتباط ايشان با آقاي فاضل لنكراني كه به يزد تبعيد شده بودند مطلبي به خاطر داريد؟
آيت الله صدوقي براي آيت الله فاضل لنكراني احترام بسياري قائل بودند، به خاطر آيت الله صدوقي، ماموران رژيم جرئت نمي كردند كوچك ترين سخت گيري به آيت الله فاضل لنكراني كنند.
آيا شما در ماجراي فروردين 57 حضور داشتيد؟
من در منزل بودم. روزي كه در مسجد حظيره را بستند، البته من ديرتر رفتم. وقتي ايشان به آنجا رسيدند گفتند: «شما با من كار داريد، چرا در مسجد را به روي مردم مي بنديد؟» مأموران هم از ابهت ايشان ترسيدند و رفتند.
رويه ايشان در مورد اعلاميه نويسي ها چگونه بود؟
آقاي دكتر نظام الديني انسان مخلص و اديبي بودند. (روحشان شاد) ابتدا آقاي دكتر اعلاميه را مي نوشتند و سپس ايشان تصحيح و امضا مي كردند. در واقع معمولاً كليت اعلاميه را به آقاي دكتر مي گفتند و دكر هم آن را مي نوشتند و آيت الله صدوقي بازخواني و تصحيح و در نهايت امضام مي كردند.
آيا به خاطر داريد آيت الله صدوقي قبل از پيروزي انقلاب در اوج مبارزات، شهر را تعطيل كردند و دوباره اجازه دادند كه مردم سر كارهايشان برگردند؟
ايشان در آن زمان به من مي گفتند كه برو بگو بازاريان تعطيل كنند. من هم به سران بازار مي گفتم و آنها هم تعطيل مي كردند و دوباره دو سه روز بعد به من مي گفتند برو بگو مغازه هايشان را باز كنند و آنها هم باز مي كردند. مردم تا اين حد براي انجام دستورات آيت الله صدوقي آمادگي داشتند.
آيا شما همراه با ايشان به قم و تهران نمي رفتيد؟
خير، بنده در منزل بودم و به قول يزدي ها خانه دار بودم. تابستان ها يكي دو ماه ايشان همراه با خانواده، به قم، تهران و كرج مي رفتند و بنده در منزل مي ماندم.
پس از بازگشت از استقبال امام در 12 بهمن آيا به خاطر داريد كه چه فعاليت هائي كردند؟
به خاطر ندارم. فقط به خاطر دارم كه مردم در روز 12 بهمن براي استقبال امام رفته بودند. روز پيروزي انقلاب هم آيت الله صدوقي به مسجد حظيره رفتند. با وجود ضعف و بيماري قندشان، واقعاً نيروي خددادي داشتند. زماني كه آقاي گرانمايه استاندار يزد بودند، آيت الله صدوقي در تهران بودند. در اردكان اتفاقي افتاده و يك نفر هم كشته شده بود. وقتي استاندار به منزل آيت الله صدوقي آمد، ايشان با چنان ابهتي با او صحبت كردند كه استاندار سرش را هم بلند نكرد. آيت الله صدوقي گفتند: «نيرو در اختيار نداشتيد؟ نمي توانيد كار كنيد، كنار برويد».
چه شد كه آيت الله نماز جمعه را تعطيل كردند؟
به دليل مسائل حفاظتي و امنيتي به ايشان گفتند كه به نماز جمعه نرويد. ايشان بالاخره گفتند: «من براي چه همين طور در خانه بنشينم؟» و اين شد كه آن روز به نماز جمعه رفتند و به شهادت رسيدند.
بنابراين قضيه نرفتن به نماز جمعه با مشورت دوستان صورت گرفت؟
بله. به دليل مسائل امنيتي و حفاظتي.
آيا هيچ وقت از اشتياق ايشان براي شهادت چيزي شنيده بوديد؟
آيت الله صدوقي مرتباً دعائي را مي خواندند و با اجازه كسي كه اين دعا را به ايشان داده بود، ضمن قدم زدن هم آن را با خود تكرار و اين دعا از خدا طلب حاجت مي كردند. ايشان ضمن اين دعا اول امام را دعا مي كردند، بعد فرزندانشان را و بعد هم از خدا مي خواستند كه فيض شهادت را نصيبشان كند. ايشان در خطبه آخرشان چنين گفته بودند: «شما به فرض كه مرا ترور كرديد، مرغابي را از آب مي ترسانيد؟ منتهاي آرزوي من شهادت است.» مي دانيد كه آيت الله دستغيب قبل از ايشان شهيد شدند. آن شب تلفن زنگ زد. معمولاً من تلفن را بر مي داشتم و به آيت الله صدوقي پيغام مي دادم. آقازاده آيت الله دستغيب با ايشان كار داشتند. همين كه رفتم و به آيت الله صدوقي گفتم كه آقازاده آيت الله دستغيب با شما كار دارند، ايشان بدون آنكه از قبل اطلاع داشته باشند، گفتند: «نوبت من بود كه شهيد شوم.» ايشان درباره شهادت مي گفتند: «بالاي هر خوبي، خوبي ديگر است، فقط شهادت است كه هيچ خوبي بالاتر از آن نيست.» و بعد از آن هم قضيه آن ملعون خبيث كه مغزش را شستشو داده بودند كه خود را به درك واصل كند و آيت الله صدوقي را به شهادت برساند.
برنامه ايشان قبل از نماز جمعه چه بود. آيا مطالعه اي داشتند يا غسل جمعه مي كردند؟
هميشه غسل مي كردند و پاي پياده به مسجد مي رفتند. در آخرين نماز جمعه انگار ايشان آماده بودند. از يكي از دوستان موثق شنيدم كه شب شهادتشان كسي دكتر پاك نژاد را خواب مي بيند كه از در ورودي مسجد حظيره (در بزرگ) تا جائي كه محل دفنشان بود، مي آمدند و بر مي گشتند. از آقاي دكتر پاك نژاد پرسيده بودند اينجا چه مي كنيد؟ گفته بودند: «منتظر آيت الله صدوقي صدوقي هستم.» فردا هم جمعه اي بود كه ايشان شهيد شدند. به آيت الله صدوقي گفته بودند كه به خاطر امنيتشان به نماز جمعه نروند و به اين ترتيب چند هفته به نماز جمعه نرفتند، ولي در آن روز فرمودند: «من نمي توانم همين طور در خانه بنشينم و به مسجد نروم.» بلند شدند و غسل كردند و براي رفتن به مسجد آماده شدند. موقع رفتن از آقازاده و عيالشان خداحافظي كردند و به سرعت به سمت شهادت رفتند. بنده هميشه زودتر از ايشان با دوچرخه مي رفتم و بعد از نماز هم زودتر به منزل بر مي گشتم. هميشه هم نفر پنجم، ششم در صف نمازگزاران بودم. شنيدم كه آقاي ميرشمسي گفت: «مردم بنشينيد، حاج آقا مي خواهند تشريف ببرند.» آن نامرد خبيث هم از دور آرام آرام آمد تا چند قدمي ايشان و ناگهان حاج آقا را بغل گرفت. من صداي استغاثه آقا را شنيدم كه گفت: آخ ولم كن. كه هنوز كلمه كن كاملاً بر زبانشان جاري نشده بود كه صداي انفجار به گوش رسيد. به خود كه آمدم، آيت الله صدوقي را غرق در خون روي زمين ديدم.
منبع:نماهنامه شاهد یاران، شماره 34
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}